شَهر یک نَفَره

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

این روزها به دختر بچه درونم نگاه می کنم بیشتر.دختر بچه ای که روز به روز نه مثل شکلات روی حرارت،بلکه مثل یخ در گوشه یک انبار خشک آب میشود.به چشم هایش نگاه میکنم که آخر شب ها نمناک است.به صورتش که با هرخنده توپی به سمت بغض ها پرتاب می کند.به دستانش که همیشه عرق کرده و سرد اند.به پاهایش که تنها با امید،می توانند کمی محکم تر از قبل راه بروند.به سکوت دخترکم گوش میکنم و دلم آتش میگیرد.دخترک تنهایِ من،که در بین اکانت های تلگرام دوستانش،با لبخند پهن،دو دستش را زیر چانه ش زده،مدتهاست به دنبال راه فرار است.فرار از آن انبار خشک.چقدر خوب است که تنها خدا از آشفتگی هایش با خبر است.چقدر خوب است که شما همان لبخند همیشگی توی عکس هایش را باور میکنید.
+ «وقتی بهم گفتی ازم دلخوری،امیدوار شدم»
- «به چی؟»
+«به اینکه هنوز دوسم داری.به نظرم وقتی کسی ازت دلخوره یعنی دوستت داره»
- «راست میگی.دوستت دارم.بیشتر از قبل»

«پستچی»،تنها نام یک کتاب نیست.پستچی،عاشق است،مهربان است،وطن دوست است،با غیرت است،مَرد است.میتوانی میان واژه های او و چیستا غرق شوی،نفست بند بیاید،بغضت بگیرد و در کسری از ثانیه پقی بزنی زیر خنده.صفحه اول کتاب نوشته شده «تقدیم به همه عاشقان جهان»،اما انصافا باید تقدیم میشد به همه کسانی که عاشقی را دوست دارند اما عاشق نشده اند،عاشقی را دوست دارند اما راه و رسمش را بلد نیستند.به راستی که جایی به وسعت کره مریخ در قلبم پیدا کرده ای چیستا بانوی یثربی.

هی نوشتم و پاک کردم.هی نوشتم و پاک کردم.اما نتوانستم با جملاتم «معرفت» یک استاد را با تمام وجود نشان دهم.بحث،بحث نمره نیست.بحث فقط و فقط بر سر شعور و اخلاق است.او با معرفت ترین استاد دنیاست.کسی که برای زحمت های دانشجوهایش ارزش زیادی قائل است و از این نظر درک بالایی دارد.ممنون که هستی بزرگوار.نقطه سر خط.