شَهر یک نَفَره

من هم مثل خیلی از کودکانی که زور میزنند استرس اول مهر و رفتن به مدرسه را در چشم و گوش و حلق خود پنهان کنند،استرس اول مهر را در چشم و گوش و حلق خود پنهان میکنم.برگه های انتخاب واحد و کارت موقت دانشجویی را کنار گذاشته م.مقنعه ام را شسته م.مانتو ام را اتو کرده م.نیاز به خرید کفشِ نو نداشتم.به نظرم انتخاب یک جفت کفش مناسب از کمد کفایت میکند.طوری آمار روان نویس های رنگی ام را میگیرم و می شمارم شان که انگار بخواهم آنها را سر اینکه «به نام خدا» را در ابتدای دفتر چهل،شصت یا هشتاد برگ بنویسم،سردرگم کنم.با این حال هنوز هم معتقدم حتی در صورت وارونه شدن دنیا،حاضر نیستم به دوران تحصیل در مدرسه برگردم.مدرسه،همیشه برای من مثل یک زندان بوده و هست.اما حالا بعد از اتمام دوران خفقان تحصیلی در مدرسه و گذراندن چهار سال نسبتا دلچسب کارشناسی در دانشگاه،با شروع مقطع ارشد،تمام سعی م را به کار میگیرم تا استرس اول مهر را در چشم و گوش و حلق خود پنهان کنم.