او می فهمید،جزیی ترین حالت ها و گذراترین آنات مرد را عمیقا حس می کرد و می فهمید. پس، دست می گذاشت بر پشت دست قیس و آرام می فشردش. لحظه بسیار کوتاه و گذرا بود، اما چنان بود که احساس شود تمام ذرات حواس خودش را دستادست به سلسله اعصاب مرد منتقل کرده است.بگذارید همه ایام پاییز انگاشته شود و تمام زمان ها مقطع غروب، بعد از ظهر تا غروب؛ و تمام فواصل مسیری که از مرکز شهر می گذشت و یکسر پیش می رفت تا جنوب، جنوبی ترین پل قدیمی شهر
سُلوک |محمود دولت آبادی | نشر چشمه