شَهر یک نَفَره

کاش خانواده ها بفهمند که جمله«بچه ست دیگه..»تنها و تنها در چارچوب n متری محل سکونت خودشان قابل کاربرد است.کاش خانواده ها به فرزندان خود یادبدهند که وقتی محل سکونت دائمی شان تبدیل به محلی موقت به نام «مهمانی» می شود،دیگر جمله مذکور را نمیتوان به زبان آورد،چرا که باید بدانند هر مکانی مانند منزل خودشان چارچوب و قوانین خاص خود را دارد.ای کاش خانواده ها بفهمند...
+بازی معرکه شهاب حسینی،فیلم نامه جذاب،موضوعی بدیع و نو مثلث اصلی «برادرم خسرو» را تشکیل می دهند.این فیلم با ارزش را حتما ببینید.
پ.ن:تیتراژ ابتدایی فیلم هم ایده قشنگی بود.دوستش داشتم:)
به وارد شدن آدم (های) جدید در زندگی ام فکر میکنم و چگونگی امکان پذیری آن.همیشه که نباید هوسِ خوردن هندوانه خنک در ساعات پایانی دومین ماه سال کرد،یا هوس نوشمک پرتغالی یخ زده در ساعات ابتدایی سومین ماه سال.گاهی باید هوس کنی که بی هوا و تصادفی تعدادی آدم ناشناس سر و کله شان در شلوغی های زندگی ت پیدا شود که با فکر «بودن» شان حس کنی دوازده ماه سال،سهم یک قاچ هندوانه خنک  و نوشمک پرتغالی یخ زده ات محفوظ باقی می ماند.

بعد از دیدن این فیلمِ به نظر من شاهکار به این نتیجه میرسید که در بطن واژه سه حرفی عشق،جهانی عجیب و ناشناخته زندگی میکند که شاید اکثریت افراد بی تفاوت از کنارش عبور می کنند.آیا خواندن همین تک جمله شما را به دیدن اش ترغیب نمی کند؟

همه چیز داشت خوب پیش می رفت.شاید هم خیلی خوب.رفاقت و حس خواهرانه مان را می گویم.همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا زمانی که سر کله یک جنس مذکر در زندگی اش پیدا شد.

+«یه چیزی میخوام که پا گیرم کنه»

- «من»

+ «تو که پاگیر نیستی،دل گیری»

«درد دندان»،آن هم در عصر جمعه،می تواند غصه آدم را به توان هزار برساند.علی الخصوص اگر صدای داد و فریاد پسر بچه همسایه از باغ وحش شصت و چند متری که در آن ساکن هستند لحظه ای قطع نشود.


+از آن دسته فیلم هایی ست که باید دوبار دیده شود تا تکه های پازلش آرام آرام جای خود را در ذهنتان پیدا کنند.اگر قصد دارید آن را ببینید،پیشاپیش نوش جان چشم هایتان.

این روزها به دختر بچه درونم نگاه می کنم بیشتر.دختر بچه ای که روز به روز نه مثل شکلات روی حرارت،بلکه مثل یخ در گوشه یک انبار خشک آب میشود.به چشم هایش نگاه میکنم که آخر شب ها نمناک است.به صورتش که با هرخنده توپی به سمت بغض ها پرتاب می کند.به دستانش که همیشه عرق کرده و سرد اند.به پاهایش که تنها با امید،می توانند کمی محکم تر از قبل راه بروند.به سکوت دخترکم گوش میکنم و دلم آتش میگیرد.دخترک تنهایِ من،که در بین اکانت های تلگرام دوستانش،با لبخند پهن،دو دستش را زیر چانه ش زده،مدتهاست به دنبال راه فرار است.فرار از آن انبار خشک.چقدر خوب است که تنها خدا از آشفتگی هایش با خبر است.چقدر خوب است که شما همان لبخند همیشگی توی عکس هایش را باور میکنید.