هر وقت خواستید درد و بلای زندگی را بالا بیاورید و از سوزش زخم تنهایی رها شوید،از میان سویی شرت هایتان گشادترینش را انتخاب کنید.آل استارهایتان را به پا کنید.هندزفری در گوش، خودتان را به بلوار کشاورز برسانید.هی راه بروید،هی بغض کنید،هی نفس بکشید.بعد که به میدان ولیعصر رسیدید،بال هایی را میبینید که در انتظارتان هستند.بالهایی که به شما اطمینان رهایی می دهند.بعد متوجه میشوید که دیگر بغض تان از جنس سنگ نیست،شاید یک هسته آلو در گلو که حالا دیگر خبری از آن نیست.